پاکنویس

لحظه های بی تو بودن میذره اما به سختی...

پاکنویس

لحظه های بی تو بودن میذره اما به سختی...

پاکنویس

عاقبت روزی سرد،شاید از رنگ غروب
خسته از بستر خاکم گذرت خواهد بود
و درنگی شاید...
باد در گوش تو آهسته مرا میخواند
که غریبانه و سخت،بر دلش حسرت دیدار تو بود...

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۶/۰۷
    .
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۸/۰۶/۰۷
    .

من میخواستم...

شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۲، ۰۹:۴۴ ب.ظ

مگر من نخواستم که تمام ماجرا را از آغاز تا انجام برای آنها بگویم؟مگر من به آنها نگفتم که  بازگشت محبت را خراب نمی کند؟

...واژه ها در من مردند،در من مذاب شدند،و در آن گرمای زندگی سوز،واژه ها در من بستند.

رهگذران به سخنان من گوش بدهیدمن پیش ازین بارها گفته ام که التماس ،شکوه زندگی را فرو میریزد.تمنا،بودن را بی رنگ میکند و آنچه از هر استغاثه به جای می ماند،ندامت است.

در تو نگریستم و صدای فریاد سگ ها شب را در اعماق من بیدار کرد...در آن لحظه های عذاب آفرین کجا بودی؟

 

 

باران بوی دیوار های کاهگلی را بیدارکرده است.

کنار پل،مردی آواز می خواند.

و یک مرد برای گریستن به خانه میرود.

زمین،عابران پایان شب را می مکد.گل ها کفش ها را سنگین میکند....