پاکنویس

لحظه های بی تو بودن میذره اما به سختی...

پاکنویس

لحظه های بی تو بودن میذره اما به سختی...

پاکنویس

عاقبت روزی سرد،شاید از رنگ غروب
خسته از بستر خاکم گذرت خواهد بود
و درنگی شاید...
باد در گوش تو آهسته مرا میخواند
که غریبانه و سخت،بر دلش حسرت دیدار تو بود...

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۶/۰۷
    .
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۸/۰۶/۰۷
    .

امشب شب اول محرمه و امسال نسبت به شروع محرم یک خاصی دارم.

میتونم بگن من آدم خوش شانسی بودم که تو خانواده ای بعنوان عروس وارد شدن که محرم و صفر براشون خیلی ارزشمنده.من هم میتونم توی حال و هوای محرم قرار بگیرم.

انشالله امام حسین امسال یک نگاه خاص به همه داشته باشن و من و خانوادمو هم یکطور دیگه از وجودشون سعادتمند کنند.

اول از همه شفای عشق زندایی رو ازت میخوام یا امام حسین.معجزه تو بهمون نشون بده.

و بعد سلامتی خانوادمون و عاقبت بخیری همه.و فرزندان سالم و صالح برای خودمون.

بهترینا برای شما خوبان باشه

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۹ شهریور ۹۸ ، ۲۱:۵۰

.

چند روزی میشه که دوتا از بهترین تاریخ های عمرم رو پشت سر گذاشتم.یکم شهریور سالگرد ازدواج،و پنجم تولدم رو.

خدارو شکر میکنم که امسال هم سالگرد ازدواجمون تونستیم دور هم با خانواده هامون باشیم.

حس های مبهمی دارم.تقریبا این حس هرلحظمو باخودش درگیر کرده.دوست دارم نصف بشم و نصفم همیشه پیش مامانم باشه. که دیگه هرروز دور ازم تنها نمونه،تا شب که بابام برگردن خونه.

که نصفم بتونه توی کارها هرروز کمکش کنه. که نصفم بتونه همصحبتش بشه و تنهاییش رو پر کنه. که نصفم اونجا باشه و نذاره مامانم افسرده تر بشه.

تقریبا میشه گفت نصف لحظه هام داره با این سنگینی عذاب میگذره.

سرتونو درد آوردم.امیدوارم همه پدرمادرای دنیا سالم باشن.خوش باشن.بخندن همیشه. 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۷ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۴۷

گاهی حس میکنم دیگه زندگیم بدون اون معنی نداره.این فکرهای قشنگی هستن اما بهترین چیزی که تو ذهنمه اینه. این حجم از عشق و دوست داشتن چطوری توی این دنیا جامیشه. شاید چون این فکر معماگونه ست دوستش دارم. 

 شروع زندگی مشترکمون با آقای میم،تا سه روز دیگه به دوسال میرسه .

بعد از ازدواج هم شبهای زیادی رو ازش دور خوابیدم.اما هرچی که میگذره،شبهای بدون میم جان سخت تر صبح میشن.

حیلی وقته وبلاگم آپدیت نشده.بهونه اش باشه سرِ بی خوابی شبانه ی شبی که ازش دور هستم ...

مگر من نخواستم که تمام ماجرا را از آغاز تا انجام برای آنها بگویم؟مگر من به آنها نگفتم که  بازگشت محبت را خراب نمی کند؟

...واژه ها در من مردند،در من مذاب شدند،و در آن گرمای زندگی سوز،واژه ها در من بستند.

رهگذران به سخنان من گوش بدهیدمن پیش ازین بارها گفته ام که التماس ،شکوه زندگی را فرو میریزد.تمنا،بودن را بی رنگ میکند و آنچه از هر استغاثه به جای می ماند،ندامت است.

در تو نگریستم و صدای فریاد سگ ها شب را در اعماق من بیدار کرد...در آن لحظه های عذاب آفرین کجا بودی؟

 

 

باران بوی دیوار های کاهگلی را بیدارکرده است.

کنار پل،مردی آواز می خواند.

و یک مرد برای گریستن به خانه میرود.

زمین،عابران پایان شب را می مکد.گل ها کفش ها را سنگین میکند....

دوست دارم پیش پیش بدانم پاره روایت های بی سر و ته ی که سال های آلزایمر پشت  سر هم برای دور و بری هاتعریف میکنم از کام تجربه هایم می آیند،ولی نمی شود.لحظه های واقعی ام که فراموشی نمی تواند بدزدد،خاطره هایی که رنگ و وضوحشان را حمله ی  بی رنگی پیری نمیتواندبگیرد چندتا هستند.


_سردبیر مجله داستان

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۸ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۱۶

صبح خورشید آمد

دفتر مشق شبم را خط زد

پاک کن بیهوده است

اگر این خط ها را پاک کنم

جای آنها پیداست

ای که خط خوردگی دفتر مشقم از توست!

تو بگو!

من جا حق دارم 

مشق هایم را

                   روی  کاغذهای باطله با خود ببرم؟

می روم

             دفتر پاکنویسی بخرم

زندگی را باید

              از سر سطر نوشت!

                                                "قیصر امین پور"